• خانه 
  • شهدا با شهدا 
  • تماس  
  • همه بدون موضوع بانوی کرامت 
      کبوتر حرمت شد دل زمینگیرم کریمه اهل بیت کريمه، کوثر کوير... 
     یا امام رضا... 
      بفرمایید زیارت 
     خداوند حجاب را از جنس محبت افرید زندگینامه حدیث کتاب الکترونیکی دعا 
      اهميت صلوات 
     مناجات قرآن حکیمانه عالمان دین رهبری شهدا مناسبتها 
      شب قدر رمضان روز قدس ولادت امام حسن(ع) ماه رجب نوروز دهه فجر وفات حضرت معصومه سلام الله عليها محرم 
     گزارش داستان دفاع مقدس حماسه عاشورا 
      نقش زنان در حماسه عاشورا یا لثارات الحسین ... زیارت عاشورا زنی که ثروت خود را در راه نهضت عاشورا بخشید.. خانم تازه مسلمانی که پسرش را فداي امام حسین کرد امر به معروف و نهی از منکر آرزوی ما 
     رسول اعظم پرسش از ما پاسخ از شما دست نوشتهاجتماعی 
      شبکه های اجتماعی 
     دستان پیدا و پنهان تجاوز به یمن 
      توفان امید بيداري اسلامي تجاوز عربستان به یمن بمب هاي خوشه اي آل سعود خوشتن داري خود را از دست داد 
     نجم ثاقب 
      نقش بانوان در حکومت جهانی حضرت ولی عصر سلام الله علیه نقش زنان در دوران حکومت امام مهدي(عج) زنان در انقلاب موعود(عج) پيمان نامه با امام عصر(عج) تعداد زنان در عصر ظهور رجعت زنان در زمان حضرت مهدی علیه السلام نقش زنان در قيام امام زمان(ع) زنان در دوران ظهور دكلمه دلنوشته از سلامتی مولامون غافل نشیم 
     زيارت مجازي تبليغ خانه دانلود احکام شرعی حجت الاسلام سید مرتضی نقیب پور 
      نماز وضو 
     بحث و گفتگو بارداری 
      اعمال مشترک همه ی ماهها 
     فرزند پروري اسلامي 
  • <-BlogTitle->

    <-BlogTitle->
    <-BlogDescription-> 
    قالب وبلاگ
    نويسندگان
    <-AuthorName->
    آخرين مطالب
    <-PostTitle->
    لینک دوستان
    قالب وبلاگ
    <-LinkTitle->
    قالب بلاگفا
    قالب های وبلاگ اسکین
    پيوندهای روزانه
    <-LinkTitle->
    قالب وبلاگ
    وبلاگ اسکین
    لینک های مفید
    اخبار ورزشی
    پنل پیام کوتاه
    
    پنل پیامک
    تزئینات داخلی | عسل چت
    <-PostTitle->
    <-PostContent->
    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->

    ادامه مطلب
    [ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
    << مطالب جدیدتر ........ مطالب قدیمی‌تر >>

    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    <-BlogAbout->
    موضوعات وب
    <-CategoryName->
    برچسب‌ ها
    <-TagName-> (<-TagCount->)
    آرشيو مطالب
    <-ArchiveTitle->
    لینک های مفید
    دانلود آهنگ جدید بابک جهانبخش
    حرکت کودک
    آتلیه عکاسی
    آق قلا
    انجمن فیزیک
    امکانات وب
    <-BlogCustomHtml->
    [ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ]
    • ریش
    • فراخوانی
    • دانلود رایگان
    دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

    دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

    <-BlogTitle->

    <-BlogTitle->
    <-BlogDescription->
    قالب وبلاگ
    <-PostTitle->
    <-PostContent->
    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->

    دوست قرآنی

    منبع کد اهنگ

    بهترین کدها و بهترین دانلودها در

    پیغام ورود و خروج

    کد جاوا اسکریپت|خرید اینترنتی
    Online User

    خواستین بخونین ...

    27 دی 1394 توسط ستاره طیب

    سلام

    امیدوارم حال همگی خوب باشه و به قول یارو دماغتون چاق باشه…

    بعد از 4 ماه دوری از خانواده برای گذراندن امتحانات پایان ترم اومدم شهر با صفای خودمون با اون مردمای خونگرم و دوست داشتنی…

    کلی برنامه چیده بودیم که زودتر از اینا به اتفاق همسر عزیزم بیایم یزد همه ی فامیل و در  و آشنا  و همسایه ها سراغمونو از مادرم میگرفتن که بلاخره کی میاین تا پاگشاشون کنیم و ببینیمشون ..

    ضمن اینکه خانم معاونمون منتظر بودن من بیام یزد و برای کسب رتبه کشوری وبلاگم تو مدرسه یه تجلیلی ازم بکنن …

    ولی یه اتفاق شیرین افتاد که ما رو موندگار کرد …خدا یه لطفی از اون الطافی که نظیر نداره بهمون کرد و یه نینی بهمون امانت داد … نعمت مادری… که باید مراقبش میبودیم و نشد بریم کلی با شوهرم ذوق کردیم تجربه شیرین اوایل زندگیمون بود تقریبا یک ماه بعد از ازدواج ….من عاشق بچه ام…موقع امتحانات رسید و باید میومدم یزد قطار گرفتیم و خوشبختانه حرکت چندانی که برام ضرر داشته باشه نداشت…

    خدا رو شکر امتحانا رو بخوبی پشت سر گذاشتم …محیط حوزه با اون فضای معنویش با اون دوستای عزیز و کادر دفتری بهم ارامشی میداد وصف ناپذیر…همچنین رفتن سر قبر شهید گمنام که واقعا با توسل بهش حاجت گرفته بودم…

    تقریبا 16 هفته میشه که این نینی رو به همراه دارم وای نمیدونید چه احساسی داره آدم وقتی بفهمه قلب یکی دیگه رو تو خودش داره…امیدوارم خدا به اونایی که بچه دوست دارن زودتری بچه خوب و صالح بده…برا منم دعا کنید سالم و صالح باشه…

    دوران ویار و تهوع از همون اول اومد سراغم… بنده خدا آقامون درکم میکرد و گهگداری تو آشپزی و کارای خونه کمکم میکرد

    البته اکثرا سر کارن وبه خاطر همین میدونستم خیلی خسته اند  بهشون نمیگفتم فلان کار رو میکنید برام ،خودشون قبل از اینکه من بگم دست بکار میشدن …خودمونیما لحظات به یادموندنی قشنگیه….

    الانم یه دو هفته ای یزدم و آقامون سر کارشون تو مشهد….البته یه دو روزی ایام امتحانات اومدن پیشم خیلی دلمون برا هم تنگ شده بود…

    قدر همو الان بیشتر میدونیم

    خوش باشین

    یا علی

     

     

     4 نظر

    يه درس اخلاقي از محضر استاد اخلاق مدرسمون!

    07 مرداد 1394 توسط ستاره طیب

    سلام

    خوبيد…اوضاع بر وفق مرادتون هست….با درساي اخلاقي ميونتون چجوريه …فك كنم مثل من مشتاق اينجور صحبتا باشين …پس آماده باشيد بسم الله…

    يه استاد اخلاقي داشتيم خدا عمرشونو طولاني كنه خوش سيما و از اونايي كه چهرشون داد ميزنه چقدر مهربونن همه بچه ها رو مجذوب خودشون كرده بودند و به نظرم واقعا هم تاثير پذير بودند.ديدين ميگن اوني كه خودش  يه چيزيو عمل كرده وقتي در موردش ميگه رو مخاطب تاثير بيشتري داره .به جد هممون ميدونستيم اين استاد اهل عملم هست شعاري صحبت نميكنه …

    خلاصه سرتون رو درد نيارم.برامون تعريف ميكردن يه مطلبي رو كه داستان نبود و واقعي بود .مطلب از اين قرار بود كه يه پيرزني به دليل كهولت سن توانايي خيلي از كارا رو حتي كاراي شخصيشو از دست ميده بيماري برش غلبه ميكنه كه عصبش فلج ميشه و ديگه حسي تو بدنش نميمونه…اين پيرزن اولادش همه پسرند و يه چهار پنج تايي عروس داره و لي از اونجايي كه خيلي زخم زبون ميزده همه ازش فراري بودند اخلاق خوبي نداشت همش به دنبال عيب جويي از عروساش بود حتي اگه بهش لطفم ميشد ولي قدر نميدونست و شروع ميكرد به ايراد گرفتن و قر زدن..از ميون عروساش يكي كاملا با بقيه فرق داشت به مادر شوهرش هر روز سر ميزد نظافت خونشش رو ميكرد(پيرزن تا سالم بود خيلي به خونش ميرسيد و از تمييزي همه جا برق ميزد) زيرشو تمييز ميكرد، حمامش ميبرد، موهاشو شونه ميزد غذاي خوب بهش ميداد دكترش ميبرد… ولي همه اينا رو هم كه انجام ميداد باز مادر شوهرش قر ميزد چرا اينجوري اين كارا ميكني بايد اينجوري ميكردي …يه دست مريضاد خشك و خالييم نميگفت ولي با اين حال به خوبي خدمتشو ميكرد و نميذاشت آب تو دلش تكون بخوره اگه هم جايي ازش بد ميگفتن ميگفت نه مادرشوهرم ماهه حرف نداره!

    اطرافيون بهش طعنه ميزدند چرا با وجود اينكه فلان اخلاقو داره ميري خونش تازه ظفت و ظوفتش ميدي اين همه نيش و كنايه بارت ميكنه بست نيست …ولي اين صحبتا باعث نشد او ذره اي  عوض بشه و كوتاهي كنه ..بلكه روز به روز كه مادرشوهرش جلوش آب ميشد او بيشتر بهش ميرسيد دعاشم اين بود كه خدايا كاشكي هميشه زنده باشن و من بتونم خدمتشون كنم ميگفت حمامش ميبرم كه خدايي نكرده زبونم لال يه وقت عمرش بهش مهلت نداد و دنيا رو ترك كرد مردم نگن اين بي كس بوده تو چرك و كثيفي زندگي ميكرده و…فكر آبروي مادرشوهرش بود تو اين لحظات آخر عمرش عروساي ديگش حتي يه تلفن هم بهش نميزدند.بعد لحظه وداع فرا ميرسه و پيرزن براي هميشه از اين دنيا خداحافظي ميكنه ..ولي از اتفاقات بعدش براتون بگم

    اين كار خير عروس با وفا تاثيرات عجيبي تو زندگيش ميذاره(دعاي زير لب ماد شوهر) نه تنها براي خودش برا فرزندانش هم همينطور..يه بركتهايي تو زندگيش مياد يه اتفاقات خوبي ميفته كه به خدا ميگه خدايا من كه لايقش نبودم و سجده شكر به جا مياره يكيش قبولي فرزندش با بهترين رتبه توي بهترين دانشگاهها بود.ديگري رزق و بركت مادي تو زندگيشون بود  و …..

    يا علي

     نظر دهید »

    خاطره اي از اولين باري كه توي حوزه سخنراني كردم

    06 مرداد 1394 توسط ستاره طیب

    خاطره اي از اولين باري كه توي حوزه سخنراني كردم

    سلام روز بخير!

    بازم ميخوام يه خاطره بگم آماده ايد

    قرار بود توي يه روزي كه از سوي معاون فرهنگي مدرسه مشخص شده بود من ودونفر ديگه هر كدام به مدت تقريبا نيم ساعت سخنراني كنيم منتها روش اينجوري بود كه ابتدا توي كلاس برا همكلاسيهامون اجرا ميكرديم بعد اگه معاون اونو پسنديدن دفعه دوم تو جمع بزرگتر مثل نمازخونه در مراسم صبحگاه اجرا كنيم…

    موعد فرا ميرسه و بعد از كلي تعارف تيكه پاره كردن فاطمه خانم ميره پشت تريبون نه ببخشيد پشت يه ميز  و در حاليكه روي صندلي نشسته بود شروع ميكنه بعد از خطبه به داستان تعريف كردن هي ميگه و ميگه منتظر بوديم داستان تموم بشه اما مگه ميشد خيلي طولاني بود كلا سخنرانيش داستان بود و بعد آخرش يه معذرت خواهي ميكنه بابت اينكه امروز شهادته و من روضه بلد نيستم بخونم و سكو را ميده نفر بعدي منتها قبلش ازش نقد ميشه…

    يكي گفت كلا داستان بود.يكي گفت بايد متنشون رو توي برگه هاي كوچيك مينوشتن ويكي ديگه يه چيز ديگه و بعدم معاونم اضافه ميكنند كه يه خورده با روسري زير چادرش ور ميرفته و اين باعث ميشه حواس مخاطب پرت بشه و در نهايت استاد فرمودند يه دفعه ديگه بايد امتحان بده .اينو تو پرانتز بگم كه فن سخنرانيش عالي بود منتها از اونجايي كه من در جريان كاراش بودم وقت نذاشته بود وگرنه ميتونست خيلي خوب ارائه بده…

    نوبت نفر بعدي ميرسه ايشون يه تن صداي ملايمي داره كه واقعا دلنشينه خيلي خوب شروع كرد  ولي از اونجايي كه حسابي دل نازكه كلا سخنراني به طرف روضه جهت پيدا كرد و چشاي دوستمون باروني شد به طوريكه تقريبا همه رو منقلب كرد ولي يه دونه ايراد از سخنرانيشون گرفته شد و اون اينكه اكثرش روضه بود و ايشونم مجدد بايد امتحان ميداد..نوبت من رسيد واي اگه بدونيد چه استرسي داشتم رفتم به محل و شروع كردم باورتون ميشه فقط اولش در حد دوسه دقيقه استرس داشتم  آخه نفرات قبلي يه تجربه هايي تو سخنراني داشتن ولي من نه يعني برنامه اجرا كردم يا تدريس يا كنفرانس و … داشتم منتها سخنراني كه يه مدت فقط بشيني و همه بهت خيره بشن رو نه…

    خدا رو شكر خيلي خوب پيش رفتم كه با اون تمريني كه توي خونه كردم يكي بود خطبه و روايت و آيه و گريزومصداق روز و…. قبل از اينكه بخوام وسطا صلوات بدم با يك تك بيتي در مورد امام زمان(عج) يا دكلمه اي دلنشين به استقبال صلوات ميرفتم چون اون روز شهادت امام موسي بن جعفر(ع) بود يه روضه از توي كتابا پيدا كرده بودم كه بخونم در حاليكه اصلا به اصول روضه خواني آشنا نبودم ولي خداييش خودمونيما چه جرئتي ميخواد… باورتون نميشه نميدونم انگار يه كمكي رسيد . اينقدر خوب روضه خوندم كه ناخداگاه اشكاي خودم جاري شد كه تو خونه اينجوري نميشد حال دوستان رو نميدونم چجوري شده بود ولي يه صداهايي از گريه ميومد…بعدم نهايتا دعا كردم منتها براي همين دعاخواني هم ارزش قائل شدم و توسايتها دنبال دعاهاي جديد و قشنگ  گشتم( مثل آنچه نگفتيم و بدان محتاجيم به هدف اجابت برسان) …. به لطف خدا سخنراني تموم ميشه و يه نفس راحت كشيدم و رفتم نشستم

    بعد نوبت نقد رسيد يكي از نقدا كه يكي از بچه ها مطرحش كرد و به حقم بود اين بود كه يه جايي از متنم رو بايد تغييرش ميدادم چون ممكن بود برداشت غلطي ازش بشه استادمون هم تاييد كردن بعد يه نقدي هم استاد داشتن  و اون اينكه زياد نگاه مينداختم به برگه هايي كه همراه خودم برده بودم ولي تعريفايي كردن كه اين نقدا رو پوشوند فرمودند اونجاهايي كه خودم مطلب رو ميگفتم بدون نگاه به برگه ارتباط گيري و اثرپذيري زيادي با مخاطب داشتم يا مديريت كلاسم خوب بوده (يه نفر موبايلش زنگ ميخوره بعد پچ پچ ها شروع ميشه منم با يه نگاه نافذ و كمي سكوت كلاس رو به دست گرفتم)از لهجه خوبم تعريف كردن و گريز و خطبه و شعر و دعاي آخر كه خيلي قشنگ بود و جديد….بعدم قرارشد تو نمازخونه هم اجراكنم

    فك كنيد با اون جمعيت زياد كه از ابتدا تا انتهاي نمازخونه رو پر كرده بودن و بابلند گوي خراب  بخوايد صحبت كنيد.آخه اون روز روز ورزش خانماي سيكلمون بود منتها استادشون نيومده بودن به خاطر همين جمعيت زياد شد بود ولي به لطف خدا اونجا هم تونستم به خوبي برنامه رو پيش ببرم و اصلا ديگه نگاه به برگه ها نمينداختم … يه بار آدم سخنراني كنه كلي استرسش براي دفعه دوم ميريزه …

    والسلام

     2 نظر

    يه خاطره خنده دار از كلاس حوزه

    05 مرداد 1394 توسط ستاره طیب

    سلام صبح تابستونيتون بخير

    يه دونه خاطره خنده دار از كلاس و درس حوزه موقعي كه هنوز حضوري بودم براتون ميگم حال كنيد و بخنديد…يادش بخير!

    يكي از بچه هاي كلاسمون يه روز وسط درس استاد منطقمون جناب آقاي رجبي يه سوالي ميپرسه كه توجه همگان رو به خودش جلب ميكنه چون معمولا سر كلاس اين درس كسي سوال نميكرد و اكثرا به سكوت ميگذشت و جناب استاد تدريسشون رو ميكردن و ما نت بر ميداشتيم ودرسي پرسيده نميشد(از جمله اساتيد خوبمون بودن مسلط به درس و دلسوز ..يه جورايي حال طلبه مخصوصا اونايي كه چند تا بچه قد و نيم قد داشتن و شايد فرصت مطالعه براي پرسيدن رو نداشته باشن بخوبي درك ميكردن كلا با ايشون راجع به سيتم نمره دهي حوزه درد دل ميكرديم و ايشون حق رو به طلبه ها ميدادن ولي جوري درس ميدادن كه شب امتحان آدم توش نمونه ساده و روان و به صورت خلاصه) اين بود كه همه خيلي ريلكس و بدون زحمت مطالعه مينشستن سر كلاس …بعد استاد كه فك كنم ايشونم شگفت زده شده بودن كه اي با با بلاخره يكي سوال پرسيد ! فرمودند اجازه بدين اين مبحث تموم بشه تا بعد جواب سوال شما رو بديم …تقريبا يه ده دقيقه مبحث استاد طول كشيد تو اين فاصله اين دوست ما در يك خواب قيلوله اي غرق شده بود كه بايد ميبوديد ميديد.. اكثرا سر كلاسها خوابه دست خودش نيست بنده خدا تا بحال چند نفري بهش تذكر دادن ولي احتمالا به خاطر كم خوني خوابش ميبره به هر حال زمان رسيدن پاسخ فرارسيد واي واي واي استاد رو كردن به اون دوستمون كه سوال پرسيده بود بعد متوجه شدن خوابه   يه كم ولومو بردن بالا اثري نكرد دوست بغل دستيش يك سقلمه اي زد بهش و بلاخره بيدار شد ولي مثل لبو قرمز شده بود و خجالت كشيده بود بعد هممون ناخداگاه خنديديم خودشم به همراه استاد خنده بيصدايي كردن كه برا هممون خاطره شد….

    شاد باشيد

    والسلام

     نظر دهید »

    قدر طلبه بودن خودمون رو بدونيم

    04 مرداد 1394 توسط ستاره طیب

    هر كسي لياقت ورود به حوزه رو مطمينا نداره…

    حتما خود آقا امام زمان بهش نظري كرده و او رو لايق دونسته كه از ميان اين همه پيچ و خم ها و مسيرهاي جورواجور اين مكان مقدس رو عمري براي زندگي كردن انتخاب كنه.

    نكنه يه وقت پشيمون بشي!

    نكنه يه وقت بگي بابا بيخيال !ما هم آدميم دل داريم و همش به دنيا بچسبيم

    نه ماها يه كم بايد پا روي هوسهاي نفسانييمون بذاريم .ماها بايد از ثانيه ثانيه لحظات عمرمون استفاده كنيم.هدفمون رو در نظر بگيريم و با توكل و توسل بريم جلو خدا خودش كمك ميكنه…

    شكرگذاري از نعمت اينكه طلبه اي رو فراموش نكن

    تو نمازات تو سجده هات دعا كن هيچ موقع از مسير درستي كه رفتي منحرف نشي.

    حتما يه چيزت با خدا 20 بوده كه توفيق پيدا كردي بياي توي اين محيط يا مثلا دعاي مادر اثر كرده  يا ….

    تو اين وضع و اوضاع جامعه ،تيكه انداختن بعضي ها حتي اقوام نزديكت كه بابا حيف تو نبود رفتي آخوند شدي جيگر آدمو ميسوزونه يا يه جوري نگاه به حجابمون و طرز رفتارمون ميكنن كه انگاري ما جرم كرديم و اونا راه درستو ميرن! ولي خب ادم نبايد كم بياره بايد مقاومت كنه …خدا هم حتما تو سختيها بيشتر هوامونو داره…يا علي

     1 نظر

    خاطره روز اول حوزه

    03 مرداد 1394 توسط ستاره طیب

    خاطره روز اول حوزه:

    اولش بگم كه من چجوري خواستم يهويي برم حوزه

    درسم تموم شده بود و موندم بعد از اين چكار كنم كه يه روز تلفن خونه زنگ ميخوره و خاله محترمه پشت خط بودن.همزمان دانشگاهمون رو تموم كرده بوديم بعد از احوالپرسي گفتن من دارم براي حوزه ثبت نام ميكنم تاريخش اينه محلش اينه و فلان.باز دوباره فرداش تلفن زنگ ميخوره اين دفعه زن دايي جوياي احوال ميشن و ايشونم صحبت حوزه را ميكنند يه سال حوزه را تموم كرده بودن از شرايطش گفتن كه ميشه حضوري يا غير حضوري برداشت و … منم چون از قبلش يه علاقه اي به دروس حوزه داشتم  و اونا تا حدودي در جريان بودن اين بود كه رفتم به آدرسي كه داده بودن و ثبت نام كردم اونم غير حضوري.

    هر از چند گاهي كتاباي داداش طلبه ام رو ورق ميزدم حتي ساعتها چشم از خوندنش بر نميداشتم (هر چند بعضي  كتاباي برادران اختلاف محتوايي با ما خواهران داره)

    من آزمون ورودي ندادم فقط مصاحبه كردن اونم سوالايي كه بعضي هاش يه كم فكر ميخواست.قرآن كريم رو باز كردن گفتن از روش بخون منم شروع كردم به همون زبون فارسي تند تند خوندن ولي بنده خداها چيزي نگفتن .الان كه فكرش ميكنم ميبينم اين چه قرآني بود كه من خوندم بدون صوت و لحن و قرائت عربي و تلفظ درست و قواعد تجويدي و…

    اولين روز حوزه

    جلسه افتتحايه رو داشتيم بعد ديديم خانماي مهربون با اون حجاب كاملشون كه من اين همه زن با حجاب كه تقريبا همه به يك شكل باشن را يه جا نديده بودم از اينايي كه چادرشون رو تا پيشوني ميكشيدن جلو.نه اينكه من با حجاب نبوده باشم نه منتها يه كم اين شكلي حجاب برام تازگي داشت(تازه فك ميكردم من از همه با حجابترم) …فكرشو بكن از محيط دانشگاه با اون وضع فجيع حجاب وارد جايي شده بوديم كه از زمين تا آسمون فرق داشت اين بود كه يه چند تايي مثل من كه تازه وارد حوزه بوديم توي چشم ميومديم و ما هم براي اينكه هم رنگ جماعت بشيم و يه جورايي انگشت نما نباشيم خودمونو مثل اونا كرديم

    بعد روز اولي كه وارد كلاس درس شديم ديديم استادامون با ظاهر ديگه اي اومدن سر كلاس درس يه خورده تعجب كردم روسري رنگي و يه كم  به اصطلاح فكلي  مكلي و مانتوهاي خوشكل … اي واي خدايا اينجا حوزه مگه نيس؟

    بعد ديدم نه بابا اونقدري هم كه گفته ميشد حوزويها خشكن نبود.بعد متوجه شديم  قانون اينه كه داخل ميشه رنگي پنگي بود ولي بيرون يه دست بايد مشكي باشيم .اينجوري خيلي خوب بود.تو كلاساي درس دلمون نميگرفت هر روز يه رنگ جديد و يه تيپ جديد…

    خيلي با خاله كيف ميكرديم خاله كه روسريهاشونو آورده بودن و ميگفتن ريحانه جان  اين به من مياد(سن مامان منو دارن خيلي با حالن  تا الانم  با هم پيش رفتيم)

    يه روز تشنه شده بوديم من و خاله رفتيم سراغ كلبن آب ديديم يه كم آب بيشتر نداره رفتم كنار پنجره كلاس آبا رو خالي كردم از اون طبقه دوم تو باغچه حياط.نشنونه گيريم خوب بود و رو سر كسي خالي نكردم

    خانم معاونمون كه  اين صحنه رو ديده بودن من كلبن به دست رو با خاله ديدن كه داريم از پله ها پايين ميايم تا بريم اونو پر از آب كنيم.يه لبخندي به ما زدن و فرداش كه شد ديديم تو صبحگاه دارن ميگن كه يه نفرچنين كرده و چنان كرده و كارش قابل تحسينه كه آبو هدر نداده و راضي شده دو طبقه با پله بره پايين و اون كلبن  رو از آب پرش كنه و دوباره با اون سنگينيش بياردش بالا….

    ما بين خودمون باشه گفتيم عجب!چقدر اينجا كارا زير ذره بينه..

    يادش بخير

     نظر دهید »

    مهدیا!

    23 بهمن 1393 توسط ستاره طیب

    مهدیا! وسعت نور مهربانیت را به کدامین جمله می توان سپرد

    در خود می نگرم و شرمنده خویشم از اینکه لحظه ای دعای فرجت در زندان تاریک دلم اسیر شود

    به دنبال کلید خوشبختیم غافل از اینکه کلید همین جاست در همین نزدیکی

    یا مهدی ادرکنی

     

     

    باران انتظار

    15 بهمن 1393 توسط ستاره طیب

    نشسته ام در انتظاری غریبانه تا که شاید تلالو وجود تو در کمان بلند آسمانیت رخ نشان دهد و تارو پود غریبانه غم را یکی یکی پاره کند چه عجیب است منتظران،سرود و ترنم عشق مولایشان را در دریای خروشان انقلاب بی امان سر دهند وفارغ از همه درد و رنجها در خلوتگه خود تو را صدا زنند و چه شیرین است این انتظار!

    جمعه های ظهور پیوندی ناگسستنی با آسمان دل زمینیان دارد آنهایی که سبد سبد گل عشق به پایت هدیه می کنند…

    گلی که به باران مهربانیت آنقدر سیراب می شود که آن بلبلکان غریب به سرور برمی خیزند و بالهای کوچک خود راچتر بزرگیت قرار میدهند و ندای “انا احبک” سر می دهند…

    گفته بودم دلگرمم کنید دست به قلم میشم مگه نه!

    ❀بفرمایید تقدیم نگاه های مهربان شما بازدیدکننده ها❀

    ☜نظر فراموش نشه لطفاً☞

     5 نظر

    خدایا چه شدست...

    14 بهمن 1393 توسط ستاره طیب

    قاصرم زمزمه عبدِ تو را

    درِ گوش همه عالم و آدم بکنم

    اینکه تو به من و ما و همه کون و مکان

    نظر لطف خودت را کنی  و در نزنم

    به چه معناست دگر…

    تو بگو این شود آیا به همان مقصدِ مقصود،سفر

    چه بگویم که زبانم نتواند که بگوید همه آنکه به من دادی و من از پس آن میگذرم

    به خودم آمده ام لیک! همان هم به نظر لطف تو انجام شدست

    خدایا چه شدست

    پرتوی مهر تو در من طنین افکندست

    ولی افسوس که من پاسخ آن مهر گرانبار تو را همچنان در نم تاریک  درونم به سکوتم  دادم

    چه شدست….

    یا علی

    لطفا قلم بنده را نقد بفرمایید

    اگه دلگرمم کنید بازم دست به قلم میشم



     10 نظر
    خوش آمدید یا صاحب الزمان ادرکنی یــا ابــاصـالــح المهـــدی ♡❤ آسمان دستان شما آبی فیروزه ای است ... امروز روز دعاست، و من در خیالم ایستاده ام رو به روی گنبدی که با آسمان یکی شده است. قلبم را می گذارم پیش شما،.. میان همه ی این فیروزه ای ها، برسانیدش دست خدا ┘◄ التماس دعا امام خوب من ... ♡❤ ♡❤ ♡❤
    یــا ابــاصـالــح المهـــدی ♡❤ آسمان دستان شما آبی فیروزه ای است ... امروز روز دعاست، و من در خیالم ایستاده ام رو به روی گنبدی که با آسمان یکی شده است. قلبم را می گذارم پیش شما،.. میان همه ی این فیروزه ای ها، برسانیدش دست خدا ┘◄ التماس دعا امام خوب من ... ♡❤ ♡❤ ♡❤

    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته

    بر محمد و آل محمد صلوات

    
    امور اقتصادی | تدبیر اقتصاد
    سرگرمی | پزشکی
    آفاق | بیست تولز
    کد صلوات شمار برای وبلاگ

    وصیتنامه شهدا

    وصیت شهدا

    آمار بازدید

    آمارگیر وبلاگ

    موضوعات

    • همه
    • بدون موضوع
    • بانوی کرامت
      • کبوتر حرمت شد دل زمینگیرم
      • کریمه اهل بیت
      • کريمه، کوثر کوير...
    • یا امام رضا...
      • بفرمایید زیارت
    • خداوند حجاب را از جنس محبت افرید
    • زندگینامه
    • حدیث
    • کتاب الکترونیکی
    • دعا
      • اهميت صلوات
    • مناجات
    • قرآن
    • حکیمانه
    • عالمان دین
    • رهبری
    • شهدا
    • مناسبتها
      • شب قدر
      • رمضان
      • روز قدس
      • ولادت امام حسن(ع)
      • ماه رجب
      • نوروز
      • دهه فجر
      • وفات حضرت معصومه سلام الله عليها
      • محرم
    • گزارش
    • داستان
    • دفاع مقدس
    • حماسه عاشورا
      • نقش زنان در حماسه عاشورا
      • یا لثارات الحسین ...
      • زیارت عاشورا
      • زنی که ثروت خود را در راه نهضت عاشورا بخشید..
      • خانم تازه مسلمانی که پسرش را فداي امام حسین کرد
      • امر به معروف و نهی از منکر
      • آرزوی ما
    • رسول اعظم
    • پرسش از ما پاسخ از شما
    • دست نوشته
    • اجتماعی
      • شبکه های اجتماعی
    • دستان پیدا و پنهان تجاوز به یمن
      • توفان امید
      • بيداري اسلامي
      • تجاوز عربستان به یمن
      • بمب هاي خوشه اي
      • آل سعود خوشتن داري خود را از دست داد
    • نجم ثاقب
      • نقش بانوان در حکومت جهانی حضرت ولی عصر سلام الله علیه
      • نقش زنان در دوران حکومت امام مهدي(عج)
      • زنان در انقلاب موعود(عج)
      • پيمان نامه با امام عصر(عج)
      • تعداد زنان در عصر ظهور
      • رجعت زنان در زمان حضرت مهدی علیه السلام
      • نقش زنان در قيام امام زمان(ع)
      • زنان در دوران ظهور
      • دكلمه
      • دلنوشته
      • از سلامتی مولامون غافل نشیم
    • زيارت مجازي
    • تبليغ
    • خانه دانلود
    • احکام شرعی حجت الاسلام سید مرتضی نقیب پور
      • نماز
      • وضو
    • بحث و گفتگو
    • بارداری
      • اعمال مشترک همه ی ماهها
    • فرزند پروري اسلامي

    آمار

    • امروز: 95
    • دیروز: 2
    • 7 روز قبل: 126
    • 1 ماه قبل: 658
    • کل بازدیدها: 80994
    • تماس

    آپلود نامحدود عکس و فایل

    آپلود نامحدود عکس و فایل

    آپلود عکس

    دریافت کد آپلود سنتر

    آپلود عكس

    اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

    وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

    دیکشنری آنلاین

    دیکشنری

    خبرنامه

    • خانه
    • اخیر
    • آرشیوها
    • موضوعات
    • آخرین نظرات

    جستجو

    قرآن آنلاین

    قرآن آنلاین
    http://s1.picofile.com/shiat/giv.gif
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس