سلام صبح تابستونيتون بخير
يه دونه خاطره خنده دار از كلاس و درس حوزه موقعي كه هنوز حضوري بودم براتون ميگم حال كنيد و بخنديد…يادش بخير!
يكي از بچه هاي كلاسمون يه روز وسط درس استاد منطقمون جناب آقاي رجبي يه سوالي ميپرسه كه توجه همگان رو به خودش جلب ميكنه چون معمولا سر كلاس اين درس كسي سوال نميكرد و اكثرا به سكوت ميگذشت و جناب استاد تدريسشون رو ميكردن و ما نت بر ميداشتيم ودرسي پرسيده نميشد(از جمله اساتيد خوبمون بودن مسلط به درس و دلسوز ..يه جورايي حال طلبه مخصوصا اونايي كه چند تا بچه قد و نيم قد داشتن و شايد فرصت مطالعه براي پرسيدن رو نداشته باشن بخوبي درك ميكردن كلا با ايشون راجع به سيتم نمره دهي حوزه درد دل ميكرديم و ايشون حق رو به طلبه ها ميدادن ولي جوري درس ميدادن كه شب امتحان آدم توش نمونه ساده و روان و به صورت خلاصه) اين بود كه همه خيلي ريلكس و بدون زحمت مطالعه مينشستن سر كلاس …بعد استاد كه فك كنم ايشونم شگفت زده شده بودن كه اي با با بلاخره يكي سوال پرسيد ! فرمودند اجازه بدين اين مبحث تموم بشه تا بعد جواب سوال شما رو بديم …تقريبا يه ده دقيقه مبحث استاد طول كشيد تو اين فاصله اين دوست ما در يك خواب قيلوله اي غرق شده بود كه بايد ميبوديد ميديد.. اكثرا سر كلاسها خوابه دست خودش نيست بنده خدا تا بحال چند نفري بهش تذكر دادن ولي احتمالا به خاطر كم خوني خوابش ميبره به هر حال زمان رسيدن پاسخ فرارسيد واي واي واي استاد رو كردن به اون دوستمون كه سوال پرسيده بود بعد متوجه شدن خوابه يه كم ولومو بردن بالا اثري نكرد دوست بغل دستيش يك سقلمه اي زد بهش و بلاخره بيدار شد ولي مثل لبو قرمز شده بود و خجالت كشيده بود بعد هممون ناخداگاه خنديديم خودشم به همراه استاد خنده بيصدايي كردن كه برا هممون خاطره شد….
شاد باشيد
والسلام