تا سحر روزیِ یکسال چو تقدیر شود
نکند محضر لطفت نرسم … دیر شود
ما گدایان شما بوده نه جای دگریم
حاجت خویش کجا جز در این خانه بریم؟
خانۀ لطف شما تا به ابد آباد است
خاطراتی که از این خانه به نیکی یاد است
یادمان نیست یکی سائلتان رد گردد
از گداییش پشیمان و مردد گردد
تا که بوده است کرم بود… وفا بود… سخا
انما نطعمکم بود فقط بهر خدا
خانهای بود ز اجداد تو… صاحبخانه
چشمهایش دو پیاله ز خم میخانه
صاحب خانه شنیدم که عزیز است برات
صاحب خانه چو ماه است، جمالش صلوات
صاحب قد رشیدی است علمدار حسین
بود در کرببلا مالک و عمار حسین
به ادب صاحب آن خانه همانند نداشت
زرهش مثل پدر پشت سرش بند نداشت
آری آن مرد، ابالفضل، عموجانت بود
نقطه عطف دل و عشق نمایانت بود
دستهایش که چه عادات به سائلها داد
عادت عشق بسی بود که بر دلها داد
با نگاهی به دل مرده چنان جان میداد
دفعتاً، روزی یک سال گدایان میداد
رحم الله عمویت… که لب آب رسید
رحم الله عمویت… که لب از آب کشید
رحم الله عمویت… که دل از دست برید
رحم الله عمویت… که لب تشنه…شهید…
به فدای علم و مشک علمدار حسین
به فدای خم پر اشک علمدار حسین
امشبی نیز تو کشکول مرا میزان کن
با دو دستان ابالفضل به من احسان کن
روزی سال من ای شاه، زیارت بنویس
پیش چشمان خودت، تشنه… شهادت بنویس