یا صاحب الزمان !
بگذار تا دل من بي انتها تكرار كند كه تو را ميخواهد فقط تو را…
به خاموشي ما منگر ماخود معدن رازيم ؛ فلك بشكست بال ما وگرنه اهل پروازيم…
دستها به خيانت باز و به التماس دراز شده است… پاها در طلب يك لقمه نان به سوي
جباران كشيده شده است…
دلها سرگرم دنياي تاريك غفلت زا است و فكرها سرگرم زندگي پر فريب…زندگي سراسر دوری تو..
امروز شهر ما، آكنده از عطر حضور تو است؛ اما دود گناهها كوچه پس كوچههاي جهان را
فرا گرفته و ديدهها به انواع فسادها و نابرابريها تاريكند…
اما فردا اين حضور عطر تو به عطر ظهور مبدل ميشود و ديوار بلند و سياهي كه بنا
کردیم فرو ميريزد…
مشام و ديده و دست و پا و دل و فكر آن گونه ميشود كه تو مي پسندي و دلها شيداي
تو که قلبجهاني و اگر نباشي جهان را تپشي نيست. پاها رونده به سوي ياري تو كه گوهرهاي نهفته
در دل خاك و آب را نمايان ميكني، براي فردا، و اثري از فقر و فلاكت را نميگذاري…
دستهايمان گشوده به سوي آسمان به دعا براي تو ، چشمهايمان در انتظار رويت جمال
نوراني تو…
بيا تا كوچه پس كوچه ها و حتي درون خانه ها را عدالت پر كند بيا تا هر چه زودتر جهان ما آكنده به عطرت گردد.