بگو عمه بابا كجا ميرود
كه لب تشنه از پيش ما ميرود
گمانم كه از بهر ما كودكان
به دنبال آب بقا مي رود
تو گفتي نگردم جدا از حسين
جدا از تو بابا چرا مي رود
چنان گشته بيگانه از خويشتن
كه با سر بر آشنا مي رود
چنان مي رود او كه با رفتنش
به دنبال او جان ما مي رود
بگفتا تو را ميبرم پس چرا
نبرده به همره مرا مي رود
گمانم خدا گفته تنها بيا
كه تنها به نزد خدا مي رود