زيارتش بهانه نمى خواهد!
جذبه محبت کريمه، امان فکر کردن به غير را از تو گرفته است. هنوز نگاهت خيره به گنبد است و «گلدسته ها» که آواى «ربنا» از قنوتشان جارى است.
صدای شیعه: سرت را به شيشه پنجره تکيه داده اى. ماشين از پليس راه مى گذرد و هر لحظه به شهر نزديک تر مى شود، دلت بهانه مى گرفت، هواى او را کرده بود که پا در سفر گذاشتى از لحظه اى که ساک را بسته اى و راه افتاده اى هر لحظه بى تابتر شده اى از بلنداى جاده به شهر خيره مى شوى نگاهت از روى ساختمان ها مى گذرد. چشمان تشنه ات در التهاب عطش مى سوزند. چيزى را مى کاوند که خود نمى دانى، دلت گواهى روشنى مى دهد. در تابش نور آفتاب تشعشع خيره کننده «گنبد طلايى» حرمش چشمانت را به آتش مى کشد. نگاه تشنه ات بر روى گنبد قفل مى شود، مى ماند. گويى به آنچه مى طلبيده رسيده است…
مطاف ملائکه الله
جذبه محبت کريمه، امان فکر کردن به غير را از تو گرفته است. هنوز نگاهت خيره به گنبد است و «گلدسته ها» که آواى «ربنا» از قنوتشان جارى است. توان ايستادن ندارى، تا لحظه اى ديگر بر دروازه حرمش خواهى بود.
بيقرار، بيخود از خود، دل هواى پرواز مى کند، بى تاب از ماندن. چششم ها بهانه باريدن مى گيرند. زبان زمزمه نيايش پيدا مى کند و دست هايت تشنه قنوت دعا مى شوند. ضرباهنگ قلبت با پايت درهم مى آميزد, کسى تو را به خود مى خواند…
ادامه »